1-چنانچه پیداست مراد حافظ از هنری که نمی خواهد عرض کند((عربیت)) است.عربی دانی حافظ هم از ملمعات استادانه ی او برمی آید و هم از پرداختن او به علوم بلاغی که در قرن حافظ در شیراز اوج گرفته بود و نیز از اعتقادش به اعجاز زبانی یا ادبی قرآن.مقتدایش در قول به اعجاز ادبی قرآن،جارالله زمخشری صاحب کشاف است که بیشتر از هر مفسر دیگر به بحث در ظرایف زبانی قرآن پرداخته است و کتابش بیش از هر تفسیر دیگر محبوب حافظ بوده است.در باب عربی دانی حافظ،این عبارت از جامع دیوان حافظ و نویسنده ی مقدمه ی معروف بر آن نیز قابل توجه است:((اما به واسطه ی محافظت درس قرآن و ملازمت تقوی و احسان،وبحث کشاف و مفتاح،و مطالعه ی مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب،به جمع اشتات غزلیات نپرداخت...))(مقدمه ی گلندام).

2-بوالعجب/بوالعجبی:((در عربی به کسی که متصدی عمل شعبذه یا شعوذه بود مشعوذ یا مشعبذ می گفتند و چون این چنین کس که فارسی امروزی آن شعبده باز است بازیگری است که کارها و بازیهای تعجب افزا ظاهر می کند،او را به کنیه ی "ابوالعجب"می خوانده اند.چنانکه یک از تردستان اواسط قرن چهارم هجری به نام منصور همین کنیه را داشته...پس ابوالعجب که در فارسی آن را به شکل بوالعجب و بلعجب استعمال نموده اند،در اصل لقب مرد شعوذی{=شعبده باز} یا هر بازیگر دیگری بوده است که از او کارهای عجیب به ظهور می رسیده و روزگار را هم به همین جهت قدمای عرب و عجم به همین کنیه و لقب خوانده اند...))("شعبذه-شعوذه-بوالعجب"بدون نام مولف،یادگار،سال اول شماره دوم،مهرماه 1323،ص7-10).حافظ در جای دیگر هم بوالعجب را به کار برده است:صعب روزی،بوالعجبکاری،پریشان عالمی.

3-مصطفوی:منسوب به مصطفی-لقب پیامبر اسلام(ص)-این یاء،یاء تفخیم و از مقوله ی یاء نسبت است.نبوی،محمدی،ختمی(در ختمی مرتبت)نیز بر همین سیاق است.چراغ مصطفوی یعنی وجود حضرت مصطفی که محض خیر و خیر محض است،مقارن با شر و شراری چون ابولهب است.بین چراغ و شرار و لهب هم تناسبی هست.در منشآت خاقانی بارها کلمه ی مصطفوی به کار رفته است.وجه چراغ نامیدن آن حضرت،نورپاشی و فیض بخشی است.نیز برای اینکه با شرار و لهب مناسبت داشته باشد.شرار یا شرر-که به این شکل کلمه ای است قرآنی:مرسلات32-یعنی اخگر،پاره ی آتشی که از آش یا فتیله ی چراغ بیرون می جهد.در جای دیگر گوید:شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز.

-بولهبی:منسوب به بولهب=ابولهب،کنیه ی عبدالعزّی بن عبدالمطلب،متوفای سال دوم هجری،عم پیامبر(ص) و یکی از اشراف قریش در عهد جاهلیت و از سران مشرکان و معاندان که از هیچ کوششی جهت خاموش کردن چراغ مصطفوی فروگذار نکرد و ناکام و نامسلمان درگذشت.در قرآن مجید،سوره کوتاه لهب در قدح اوست.

4-معنای بیت:از علت سفله پروری چرخ جویا مشو-واین مضمون شایع شکایت اهل علم و هنر،در سنت شعر فارسی،از گردش روزگار و عسرت و حسرتهای خویش است-چرا که بی سبب چنین می کند.نفی سبب یا علت غائی کردن از فعل چرخ که البته فعال و مرید نیست،یادآور یکی از آراء و مقالات مشهور اشعریان است که نفی غرض و غایت از افعال الهی می کنند.و این قول برابر است با صریح آیه ای از قرآن:...تُعزّ من تشاء و تُذلّ من تشاء(گرامی میداری هر که را که خواهی،و خوار میداری هر که را که خواهی-آل عمران،بخشی از آیه 26).با این حساب معنی بیت چنین می شود:پرس و جو مکن که ببینی سبب سفله پروری چرخ،یا اینکه خداوند ذلیلت را عزیز می دارد چیست.زیرا این امر وابسته به غرض و دلیل و سبب نیست.مربوط به اراده ی قادر مطلق و فعل مایشاء است.

5-نیم جو:(همچنین جو،دو جو):((جو واحد وزن و مقصود از آن جویست که در بزرگی و کوچکی میانه باشد،یک حبه))(فرهنگ معین،به نقل از رساله ی مقداریه،فرهنگ ایران زمین10ص413).لغت نامه ی دهخدا نیم جو و جوی و یک جو و دو جو را کنایه از چیز بی ارزش و ناچیز دانسته است.حافظ در جای دیگر گوید:

-قلندران حقیق به نیم جو نخرند     قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست

-به هوش باش که هنگام باد استغنا     هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند

-مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما     کانجا هزار نافه ی مشکین به نیم جو

-پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت     من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

-آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق     خرمن مه به جوی،خوشه پروین به دو جو

-مصطبه:((مطلق سکو است و نیز به معنی سکوئی است که در میخانه ها می ساخته اند که حریفان بر آن نشسته و شراب می خورده اند))(حواشی غنی،ص 114).((مِصطَبَة و مَصطَبَة دکان مانندی که بر آن نشینند،از لسان العرب و القاموس المحیط،سکو.و در مقدمةالادب در معنی آن آمده است جای غریبان،جایگاه گدایان...))(لغات و تعبیرات و کنایات،تالیف دکتر امیرحسن یزدگردی،ذیل نفثةالمصدور،ص 55-549).در یکی از متون قرن هفتم مربوط به احکام محتسبی آمده است:((کسی را روا نیست که در کوچه های تنگ بنشیند یا مصطبه ی دکان خود را از پایه های سقف بازار به گذرگاه بیرون کند))(آئین شهرداری،تالیف این اخوه،ترجمه ی دکتر جعفر شعار،چاپ دوم،ص60)نیز ر.ک به یادداشتهای قزوینی،ج7،ص97-98.این نکته را نیز باید افزود که به علاقه ی ذکر جزء و اراده ی کل،مراد از مصطبه در اغلب شعرای فارسی میخانه است.

طنبی:کلمه ایست فارسی-عربی و اصل آن طناب است(طَناب و طِناب به هر دو تلفظ به کار رفته است).طنابی هم به معنای طنبی در کتب لغت وارد است.در عربی کلمه ی طناب به معنی معهود در فارسی یعنی رشته ی خیمه و رسن و ریسمان نیامده است.آنچه هست طُنب است و طُنُب است و جمع آن اطناب و طِنَبَة اس(لسان العرب).از آنجا که تلفظ طِنبی هم درست است،محمل است که منسوب به جمع،یعنی منسوب به طِنبة باشد.((طنبی-به فتح و کسراول-=طنابی،ایوانی است که توی ایوان بزرگتر باشد،تالار،اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین))(فرهنگ معین).شاید اصل این کلمه از طنب(به دو فتحه)به معنای((خیمه ی مشبک))(عیاث اللغات)باشد.چه اطلاق نوعی خیمه به نوعی ساختمان یا بخشی از ساختمان چندان دور از ذهن نیست.

-معنای بیت:من که سکوی میخانه در حکم ایوان و پای خم در حکم شاه نشین من است،ارزشی برای دم و دستگاه خانقاه و رباطهای مجلل قائل نیستم.

6-دختر رز:دختر رز همانا ابنةالعنقود و ابنةالکَرم(=بنت الکرم) و بنت العنب عربی است یعنی دختر انگور یا دختر تاک،و کنایه از شراب است.آب رز و خون رز(حافظ:باده از خون رزانست نه از خون شماست) و خون دختر رز(حافظ:به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد)نیز به همین معنی است.حافظ بارها به دختر رز اشاره کرده است.

معنای بیت:یکی از شگرف ترین ایهام های حافظ در این بیت است.دختر رز دو معنی دارد یکی شراب،دیگری یادآور دختر(فرزند اناث)است که با ((نور چشم))مناسب است.چه نور چشم هم دو معنی دارد:1-بینایی که امروزه سوی چشم هم به آن می گویند.2-عزیز که امروزه نورچشمی هم می گویند(به فرزند یا هر عزیز دیگر اطلاق می گردد).((زجاجی)) هم دو معنی دارد:1-شیشه ای،چنانکه در جای دیگر گوید:ببین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست2-زجاجیه که((...ماده ای است ژلاتینی و شفاف،که حفره ی داخلی چشم را در عقب جلیدیه پر می کند))(دائرةالمعارف فارسی،چشم)((...آن را رطوبت زجاجی خوانند و منفع او آنست که غذا و نور به جلیدی رساند...))(نفائس الفنون جلد3ص393).((پرده ی عنبی))نیز ایهام دارد:1-اشاره به عنب یعنی انگور که با دختر رز(انگور،شراب)تناسب دارد2-اشاره به یکی از طبقات هف گانه ی چشم،یعنی عنبیه:((دنباله ی مشیمیه در جلو به صورت پرده ای تقریبا مستدیر و قائم،موسوم به عنبیه در می آید،که رنگ آن در اشخاص متفاوت است.عنبیه حکم دیافراگم جعبه ی عکاسی را دارد و در وسطش سوراخی است موسوم به مردمک))(دائرةالمعارف فارسی،چشم).((طبقه ی عنبیه که در رطوبت بیضی است و او همچو دانه ی انگور است که چوب از او بیرون گرفه باشند و حدقه عبار از اوست...و لون او آسمان گونست،بواسطه ی آنکه نور بصر را هیچ رنگی مفیدتر از رنگ آسمانی نیست...))(نفائس الفنون،ج3،ص394).

حاصل معنای بیت،با حفظ ایهامهای چندگانه این میشود که دختر رز(شراب،انگور)مثل نور چشم ما(عزیز و مایه ی بینایی) است که در حفاظ زجاجی(یک معنایش جام شیشه ای) و پرده ی عنبی است.یعنی مثل نور چشم در عنبیه و زجاجیه چشم ما خانه دارد.همچنین در عنبیه ما هم که رنگ انگوری دارد از او نشانه و با او تناسبی هست.

8-نیاز نیمشبی:یعنی استغفار و راز و نیاز به هنگام نیمه شب به درگاه خداوند.

برگرفته از کتاب حافظ نامه،نوشته ی بهاءالدین خرمشاهی